اسرا اسرا ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره
پارساپارسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

فرشته کوچولوی آسمانی خانه ما

كودك در سن 12تا 18 ماهگی چگونه بازي مي­كند؟

              - او مي­تواند راه برود اما ممكن است هنوز خيلي تسلط زيادي روي پاهايش نداشته باشد.             - بهتر از گذشته خودش را سرگرم مي­كند و در جستجو هايش دقيق­تر و آگاهانه­تر عمل مي­كند. - مي­تواند ايده­هايش را كنار هم بگذارد تا يك برنامه­ي ابتدايي را شكل دهد.         - به تدريج اشيا را به نحوي جابجا مي­كند كه آنها را در حالت مناسبي قرار دهد مثلا بغل كردن عروسك خرسي.   اسباب بازي هاي متناسب با اين سن:   1-اسباب­...
11 دی 1390

اسرای حساس و ریز بین

اسرا خانمی خیلی روی اشغال حساسه البته اگه اون پوشک شم باشه بیشتر ....همیشه اول باید پوشکش را بندازه تو شطل زباله دشتشویی یا حمام بعد بره دستشویی ....روی پوست میوه  و خوراکی های که خورده شدن و حتی غذایی که از تو قاشقش روی زیر انداز میرریزه اول باید انها پاکبشن بعد خانم اجازه ادامه کار را میدن ...خلاصه با اینکه من سعی کردمخیلی تو این موارد بهش سخت نگیرم اما خودش را خیلی مسئول میدانه ... کوچکترین اشغالی را تو خانه نمیتونه تحمل کنه .... خانم کوچولوی ما خیلی حرف گوش کنه  بابایی عاشق این رفتارشه فقط گاهی اونمجدیدا چیزی را که دستش باشه پرت میکنه یا ااب را می ریزه روی میزه ومثلا میخواد تمیزش کنه .... دخترم عاشق صحبت کردن با گوشی و تل...
11 دی 1390

اسرای من در حال خانم شدن

سلام ماه خانه من سلام دوردانه من اسرا خانم مامانی خیلی دلش میخواد هر روز بیاد از شیرینکاریات بنویسه اما عزیزم منو ببخش که فرصت نمیشه این کار را برات انجام بدم ....اما بدان همیشه خیلی دوستت دارم دختر نازم الان خودش به تنهایی از روی چهارپایه اشپزخانه میره بالا وچقدرم به خاطر این کار اجساس خوشحالی می کنه ... .دیواری توی خانه نمانده که از دست تو مدادات یا هر وسیله که بشه باهاش نوشت در امان باشه ..... یه خط تقریبا صاف که برای دستای کوچولوی تو واقعا صافه را توی دفتر مقاشیت میکشی و میگی "آ" .... تو دستمال و جارو کردن خانه همیشه پیروز میدان تویی ....... دو روز پیش با خاله گلی (مامان ستایش)دکور اتاقت را تغییر دادیم و شما چقدر این تغییر را...
11 دی 1390

بعد از این مدت طولانی دوباره سلام

سلام عزیز دلم دخمل کوچولوم دیدی مامانی تنبل شدم خیلی وقته به وبلاگت سر نزدم اخه نمیشد نکه نخوام اما الان اومدم جبران کنم قند عسل .......... دختر مامانی رفت تو 19 ماهگی ///واکسن 18 ماهگی را با یه تاخیر 20 چند روزه بلاخره زد الانم پاش را ارام ارام تکان میده تا دردش نیاد مامانی فدای قلمبه روی پای دخملی بشه......این مدت اتفاق زیاد افتاده حالا مامانی به موقع برات دانه دانه تعریف می کنم ....اما از همه مهمتر بزرگ شدن گل باغ من و باباییه..... عزیزکم ماشا اله هزار مشااله برای خودش خانمی شده ... من و بابایی عاشقش هستیم البته عاشق شیرین کاریشاش و حرف گوش کردنشو خود شیرینی هاش .... قند عسل یادگرفته خودشو به خواب میزنه ارام رو زمین دراز میکشه و چشماشو م...
6 دی 1390

مامانی فدای اسرا کوچولو و شیرین اداهاش

سلام گل مامانی عشق مامان عمر مامان جون مامان مامان فدات بشم با اون دستای کوچولوت وقتی محکم حلقه میکنی دور گردن من یا بابا یی و محکم بغلمان میکنی دلم میخواد ار زوق بترکیم فدای اون لبای نازت بشم که برای بوسیدن غنچه اشون میکنی مامان قربان پاهای کوچولئت بشم که همه اش دمپایی رو فرشی های مامانو تو خانه با اون پاشنه زیادشون پات می کنی و تلق تلق راه میری ... فدای بغل کردن عروسکات بشم که میخوای لاشون بدی تابشون میدی تو اون بغل کوچولوت ... فدای اون انگشتات که موقع حرف زدن نشانه وار واسه مامانی و بابایی تکان میدی و طلبکارانه تند تند سخنرانی می کنی .... فدای دخمل نازمکه برای خوردن قطره اهنش خودش دهانش را باز می کنه و مثل یه پرنسس مودب ...
25 مهر 1390

اسرای اسرار امیز

  خانمی باید با دوز و کلک غذا بهت بدم یه موقع های خوبی اما گاهی هم نه ...یا بید دکمه های یخجال رابزنی و صداشان را دبیاری منم بایه دست نگتاون دارم و به دست غذا بدم ...یا با این طرح ژله ای که رو یخچال زدم که الان دیگه چیزی ازش باقی نمانده مشغولت کنم جیگرم ...امروز یه حرکت جالب نشانم دادی وقتی داشتم صبح بهت سرلاک میدادم با لبای پر از سرلاک غنچه شده عکس بابایی را که با هم تو اتلبیه اندختیم و یه نمونه رو یخچاله بوسیدی و من که خندیدن چند بار این کارو تکرار کردی...  
25 مهر 1390

اسرا همیار مامان میشود ..........

  سلام قند عسل یکی یدونه عزیز دوردونه گل گلخونه   دخملیم بزرگ شده از الان به مامانی کمک میکنه ....   وقتی مامان جارو دستی میکشم شما هم میخوای تا مثل مامان جارو بکشی مامان فدای اون دستای کوچولو بشه که درست روی اشغالا رو جارو می کشی ...   دیروزم که از فروشگاه برگشتیم و مامان داشت وسائل را تو طبقه های بالای کابینت جابه جا میکرد شما اومدی وسائل را بدونه اینکه مامانی ازت بخوام میدادی بهم تا برزارم اون بالا و مجبور نشم چند بار بیام پایین.......   یا موقع دستمال کشیدن شیشه ها شما هم پشت سر من دوباره جای اون انگشتای نازت را رو شیشه میداریو با خوشحالی به من نگاه می کنی منم بهت میخندم و تو خوشحال تر میشی........
25 مهر 1390