اسرا اسرا ، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
پارساپارسا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

فرشته کوچولوی آسمانی خانه ما

این وبلاگ دو تا کوچولو داره !اسرا خانمی ....اقا پارسا

به صفحات جداگانه هم سری بزنید خاطرات داداشی پارسا و چیزهای که مربوط به سن او هست را میتونید انجا پیگیری کنید ...

ممنون دوستان که همراه ما هستید ....

http://asra.niniweblog.com/page١.php

بدون عنوان

سلام سلام صد تا سلام  وااای خیلی وقت میشه که نبودماااااا  یعنی بودم اما اینجا نبودم و مطلب نذاشتم خیلی کم کاری شده اوه اوه  این روزا مث تمام روزهای گذشته خیلی شلوغ و پرکارم.... امیدوارم بشه بازم تند تند اپ کنم از کارها و روزمرگی هامون بیشتر بنویسم ...  فعلا چند تا عکس از بزرگ شدن این دو تا وروجک خوشگل میزارم .... ...
9 آذر 1396

اسرا و آشیانه

اسراجووونم پیش دبستانی رو در  آشیانه کودک و نوجوان ب پایان گذروند ... اسرا 6 ساله من  در کنار 11 دوست  6 ساله دیگه در آشیانه کودک و نوجوان برای ورود ب مدرسه اماده شد ...  اسامی دوستان خوب اسرا : رها نورا نیوشا مریم یاسمن باران ارش  پرهام ایین اریا و مارال ک از دوستان صمیمی اسرا خانومه..... مربی های خوب اسرا نغمه جون ...فرشیده جووون و فاطمه جون و همکاری گاهد ب گاه تکتم جون بوده ....با مسول دفتر خئوبشون خانوم لطفی عزیزو نسترن جووون    اسرا تو آشیانه ساعات خوشی داشت ...امیدوارم روزهای مدرسه هم زیبا و دوست داشتنی باشه برای دختر گلم ... جشن آغاز آشیانه با گردنبند های دست ساز وزنگوله ای 6 سال...
12 خرداد 1395

اسرا جون 7 ساله شد

ب نام خدای زیبایی ها امروز 12 خرداد 95  اسرا خانووم 3 روزه ک وارد 7 سالگی شده ... خانوووم کوچولوی من شمع 6 سالگی ش رو کنار دوستان  خوب گروه قصه های حرکتی با استاد خوبشون اقای رستمی و اقای تهرانی  فوت کرد  اقای رستمی عزیز اسرا جوون رو با ملودی تولدت مبارک ک با 3 تار نواخت سورپرایز و خوشحال کرد .... دوستاش برای دختر کوچولوم تولدت مبارک خوندن ... اسرا جونم از اینکه تو این روز کنار دوستانش بود خیلی خوشحال شد ...
12 خرداد 1395

ی کم از شیطنتای اقا پارسا بگم براتون....

سلام داشتم براتون مینوشتم که خوشگلای من حسابی بزرگ شدن ماشاله . ... مامان تنبل داشت میگفت نوشتن خاطره تو وبلاگ زمان بره  و این دلیل دیر اپ کردن من هست که در همین لحظه اقا پارسا سر بدن درون یخچال و شروع کردن به اکتشافات و صدا کردنشون بی نتیجه بود رفتم سراغش دیدم ی گوجه برداشته داره دنبال نیمه گم شدش یعنی تخ اوخ(تخم مرغ) میگرده ...بعد در همون حال مدام میگفت ماما ماکاگانگی(ماکارانی). ..ی جورایی راضیش کردم و از یخچال اومد بیرون البته با دراومدن صدای اژیرش ...خلاصه نوشته های من نیمه کار بود  برگشتم  بنویسم رفت روی میز عسلی(البته چوبیه ها محکمه)رفت سراغ گلدون روی جا کفشی  ی صفایی هم به اون داد و برشگردوند کف خونه ...تمیز ک...
15 بهمن 1393

من و دردسرام

سلام دوباره به دو تا وروجک خودم و خواننده های وبلاگ   الان داشتم راجب دیر اپ کردنم مینوشتم بعد رفتم دنبال جمع کردن شیطنت اقا پارسا همه ارو زد پروند حالا باید دوباره بشینم بنویسمشون ...
15 بهمن 1393

اسرا و پارسا و پارک رفتن!

سلام کوچولو های مامان ... روزهای زندگیم پر از عطر شیطنت های شماست و من عاشق این عطر هستم .... این روز ها که از عزیزجون و خاله ها  دور افتادیم برای اینکه حس دلتنگی شما کمتر بشه بیشتر برای تفریح میبرمتون بیرون گرچه کنترل کردن دو تا وروجک همزمان کمی دشواره اما خوب خدا را شکر شما هم کمکم میکنید و بچه های خوبی میشد و کمتر شیطونی میکنید .... این اطراف 3 تا پارک نزدیکترینشون وسائل بازی کودکان نداره اما اون که کمی دور تره وسائل خوبی داره گرچه تاب نداره اما شما از اینکه همه اش از پله ها بالا برید و روی سرسره سر بخورید خیلی زیاد لذت میبرید طوری که اگه جای تاب هم داشته باشه کمتر تمایل دارید تاب سوار بشید .... پارسا که هنوز هم کامل نمیت...
20 ارديبهشت 1393

چقد زود می گذرد ....

سلام به رویای زندگی ام  دختر اسرا سلام به معنای زندگی ام  پسرم پارسا زمان زیادی است که چیزی برایتان ننوشته ام ...مرا ببخشید در گیر روزمرگی زندگی گم شده بودم ...باز برگشتم اینجا ...میان خاطرات هر روز شما ...بهترین وزیباترین نقطه دنیا ... دخترکم تا کمتر از یک ماه دیگر چهارسالگی را بدورد خواهد گفت و پا در هیاهوی  پنج سالگی اش میگذارد ...از همه چیز میپرسد چرا های بیشمارش گاه ادم را تا سر حد جنون میکشد اما مادری یعنی صبوری ....کودکم با هر چرا قد میکشد و بزرگ میشود و من لذت میبرم ... در گوشی برایم حرف میزند و اصرار میکند رازی باشد میانمان .....گاه درگوشی هایش کلماتی خارج از دنیای واقعیند اما اصرارش واقعی است و بوی ا...
15 ارديبهشت 1393

این روزهای من و بچه ها

سلام کوچولوهای من ...اسرای من پارسای من ... این روزهای سرد و گرم پاییز حسابی ما را گیج میکنن ...ی روز گرم و ی روز سرد اولین سرماخوردگی ها را تجربه کردیم همه امون اول ابجی اسرا بعدم مامان و داداش پارسا ....خدا را شکر حالا هردوی شما خوب خوبید ...همیشه از خدای بزرگ براتون بهترین ها را میخوام با سلامتی ... دختر گلم هر روز من را عاشقتر و مادر تر میکنه ...هر روز درک میکنم که زندگی با وجود بچه ها چقد برام شیرین و با ارزشه .../گرچه ی روزهایی اسرا خانمی میره تو فاز بدقلقی ومامان کم حوصله میشه ...اما تمام بی حوصلگیهای مامان با جمله :مامان دوست دارم برات بستی میخرم شب"تمام میشه دخترک خانه ما شیرینترین دختر دنیاست ... حرف زدنش برامون مث قشنگترین ...
9 آبان 1392