اسرا و پارسا و پارک رفتن!
سلام کوچولو های مامان ...
روزهای زندگیم پر از عطر شیطنت های شماست و من عاشق این عطر هستم ....
این روز ها که از عزیزجون و خاله ها دور افتادیم برای اینکه حس دلتنگی شما کمتر بشه بیشتر برای تفریح میبرمتون بیرون گرچه کنترل کردن دو تا وروجک همزمان کمی دشواره اما خوب خدا را شکر شما هم کمکم میکنید و بچه های خوبی میشد و کمتر شیطونی میکنید ....
این اطراف 3 تا پارک نزدیکترینشون وسائل بازی کودکان نداره اما اون که کمی دور تره وسائل خوبی داره گرچه تاب نداره اما شما از اینکه همه اش از پله ها بالا برید و روی سرسره سر بخورید خیلی زیاد لذت میبرید طوری که اگه جای تاب هم داشته باشه کمتر تمایل دارید تاب سوار بشید ....
پارسا که هنوز هم کامل نمیتونه از پله ها بالا با دست و پا خودش را به به بالا ی پله ها میرسونه و من باید کاملا مراقبش باشم وگرنه خودش ر یا پرت میکنه یا با کلا و شکم میخواد سر بخوره .....دلم برای ذوق سر خوردنش اب میشه از بس شیرین ذوق میکنه .....
اما اسرا از هر وسیله ای تو پارک استفاده میکنه چرخونک های متحرک که باید روشون راه رفت تا بالاترین سرسره ...میله های که کنار سرسر ه است و بچهی بزرگتر ازش بالا میرن ...همه اش هم میپرسه مامان این برای بازی اقا پسر هاست ....اگه تاکیدی برای اون داشته باشم مصر تر میشه که حتمان امتحانش کنه ....
دیروزم که جمعه بود بنا به درخواست اسرا با هم رفتیم پارک تنها دلیلی که تونستیم اسرا را جند لحظه بنشونیم ساندویچ همبرگری بود که خیلی دوست داره تا جایی که با صدای بلند به عمع اش میگفت بیا بریم دیگه ما همبرگر داریم
توی پارک پارسا کفشهای بابایی را پوشید و شروع کرد به دویدن از اینکه من دنبالش میدویدم خوشحال بود و من نگران اینکه نخوره زمین!
البته یکی دیگه از مزایایی پارک دیروز فهمیدن علاقه وافر پارسا به دوچرخه بود ...که انشاله در اولین فرصت باید براش بگیرم ...من خودمم بچه بودم عاشق دوچرخه سواری بودم بچه ها ...همیشه یکی از رویاهام سفر ایرانگردی با دوچرخه بوده ....شاید در مرحلهدیگری از زندگیم به این رویا م بهای بیشتری بدم ....
کوچولو های من روزهای با شما بودن را به تمام دنیا نخواهم بخشید ....دوستتان دارم