اسرا اسرا ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره
پارساپارسا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

فرشته کوچولوی آسمانی خانه ما

چقد زود می گذرد ....

1393/2/15 10:47
752 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به رویای زندگی ام  محبتدختر اسرامحبت

سلام به معنای زندگی ام  محبتپسرم پارسا محبت

زمان زیادی است که چیزی برایتان ننوشته ام ...مرا ببخشید در گیر روزمرگی زندگی گم شده بودم ...باز برگشتم اینجا ...میان خاطرات هر روز شما ...بهترین وزیباترین نقطه دنیا ...

دخترکم تا کمتر از یک ماه دیگر چهارسالگی را بدورد خواهد گفت و پا در هیاهوی  پنج سالگی اش میگذارد ...از همه چیز میپرسد چرا های بیشمارش گاه ادم را تا سر حد جنون میکشد اما مادری یعنی صبوری ....کودکم با هر چرا قد میکشد و بزرگ میشود و من لذت میبرم ...

در گوشی برایم حرف میزند و اصرار میکند رازی باشد میانمان .....گاه درگوشی هایش کلماتی خارج از دنیای واقعیند اما اصرارش واقعی است و بوی اعتماد می دهد ....حرفهای  که میان مادرانه هایمان و دخترانه هایمان باقی میماند ...

روزهای بدخلقی من و پدر میگوید چرا بازی دعوا میکنید ارام حرف بزنید اصلا با او حرف نزن تا یاد بگیرد ارام حرف بزند ...

عاشق پارکی است که تازه کشفش کرده ایم ...هروز میخواهد به پارک خودش برود و از بلندترین سرسره اش کودکانه سر بخورد و بخندد ....وای که چه زیبا میخند شادی اش ارامش روح من است ...

برای عزیزج.ن قران (سوره کوثر) را تند تند میخواند البته گاهی در گوشی و از او اسکوتر میخواهد به عنوان جایزه ....خوستنش هم زیباست از ان چیزهای که ی پایی روش میرن و دستاش را بالا نگه ویدار و میگوید اینجوری !!!!!!!!!

عزیز جون هم در اغوش میگردش و با هزار قربان صدقه رفتم به او قول میدهد  در اولین فرصت ببردش تا برایش بخرد .....در این میان او ذوق میکند و ذوق میکند و میخندد....

گاه گاه مریض میشود همیشه با بی ترسی تمام سرش را درون پنجره باز ماشین میگیرد و هوا را با دستانش  توی هوای نامریی میقاپد و ی لقمه میکند ...به اعتراض ها و تهدیدهای من منیخند و گاهی حتی دتهایم را محکم میگیرد مبادا به هوا خوردنش اعتراضی کنم ....اما نگرانی مرا برای سرما خوردن سینوسهایش به ذره ای درک نمی کند  ....

 

 

پسرکم ....پسرک روزهای خوش زندگی ام   این روزها دارد بیست ماهگی را میگذراند ...خدای من چه زود میگذرد روزهای  عمرم ...روزهای خوش بودن کنار دو کودک شیرین و زیبایم برای تک تک لحظه های با هم بودنمان تو را سپاس ای خالق یکتا که  از این زیباتر دلیلی در دنیا ندارم برای زندگی کردن ....

خودش را درون اغوشم جای می دهد ...او خیلی به خواهرش حساس تر است  دوست ندارد خواهرش زیاد درون بغل من باشد و او نباشد سریع از هر کنجی که باشد خودش را میرساند و در اغوشم میندازد تا جای خواهرش تنگ شود و به کنار رود ....

خوردن قطره و شربت ویتانش این روزها خیلی سخت شده انقدر که تمام صورتش پر از شربت میشود و چشمهایش قرمز و من نگران ....

عاشق خواهری برادریشان هستم لحظات با هم بودنشان بسی زیباست ....پارسای من زود تر از خواهرش بیدار میشود ...

عاشق بازی کردن با خواهرش است ...وقتی خواب است مدادم سراغش میرود سعی میکند با روشهای مختلف بیدارش کند گاهی  برای اینکه به نتیجه برسد حتی شروع به گرفتن موهایش میکند ....

اسرا برای او به مانند ی ایینه است هرکاری انجام دهد ااو هم همان را تکرار میکند ...

به هنگام غذا سفره را میاورد و ظرفها را دانه دانه میگذارد ...عاشق سبزی خوردن  وزیتون است ...

صبحانه ها هنوز نتوانستم به خوردن عادتش دهم  هیچ چیزی برای صبحانه دوست ندارد ...شاید چون هنوز شیر مادر میخورد ....

موفق نمیشوم او را از شیر بگیریم بسیار داناتر از ان است که با ی چسب یا اخ و وای من از شیر خوردن دست بکشد ....

 

 

 

در روزهای بعد بیشتر از این دو فرشته خواهم نوشت ...خدا یار و نگهدارشان باشد ...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)