ی کم از شیطنتای اقا پارسا بگم براتون....
سلام داشتم براتون مینوشتم که خوشگلای من حسابی بزرگ شدن ماشاله .... مامان تنبل داشت میگفت نوشتن خاطره تو وبلاگ زمان بره و این دلیل دیر اپ کردن من هست که در همین لحظه اقا پارسا سر بدن درون یخچال و شروع کردن به اکتشافات و صدا کردنشون بی نتیجه بود رفتم سراغش دیدم ی گوجه برداشته داره دنبال نیمه گم شدش یعنی تخ اوخ(تخم مرغ) میگرده ...بعد در همون حال مدام میگفت ماما ماکاگانگی(ماکارانی)...ی جورایی راضیش کردم و از یخچال اومد بیرون البته با دراومدن صدای اژیرش ...خلاصه نوشته های من نیمه کار بود برگشتم بنویسم رفت روی میز عسلی(البته چوبیه ها محکمه)رفت سراغ گلدون روی جا کفشی ی صفایی هم به اون داد و برشگردوند کف خونه ...تمیز کردن اون تموم نشده بود که بیصدا در اشپزخونه مشغول بود که رفتم سراغش دیدم بعععععععععععععععله داره شکر و برنج ها را تو سطلشون قاطی میکنه ...با خنده ای مرموزانه که مامان دیگه کاری نمیتونی بکنی از اشپزخانه جیم شد ...اونا را مرتب کردم برگشتم دیدم هرچه نوشته بودم پرانده است خدااااااااااااااااااااااایااااااااااااااااااااا....خلاصه اینجوریاس که اپ کردن وبلاگ 90 درصد اوقات کنسل میشه اما الان با سماجت تمام نشستم و نوشتم ...خداااای راسته میگن پسرا خیلی خیلی خیلی شیطونن ....تازه یادم رفت بگم در همین حین بود که ی لیوان اب هم خالی کرد رو جاروبرقی که خدا را شکر خاموش بود اینکارش چند وقت پیش ی ضرر بزرگ زد به ما چون همین بلا را سر لپ تاپ اورد و مجبور شدیم مادربوردش را عوض کنیم ...خلاصه شما 90 درصدش را سانسور شده بدونید چون انگشتام دیگه توان تایپ خراب کاریها و شیطنتاش را نداره ...البته الان اسرا مشغول بازی هست اما اون موقع داشت تلویزیون میدی که پارسا جان در ی حرکت انتحاری اونم خاموش کرد و نذاشت طفلکی تماشا کنه ....