اسرا اسرا ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره
پارساپارسا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

فرشته کوچولوی آسمانی خانه ما

بدون عنوان

سلام سلام صد تا سلام  وااای خیلی وقت میشه که نبودماااااا  یعنی بودم اما اینجا نبودم و مطلب نذاشتم خیلی کم کاری شده اوه اوه  این روزا مث تمام روزهای گذشته خیلی شلوغ و پرکارم.... امیدوارم بشه بازم تند تند اپ کنم از کارها و روزمرگی هامون بیشتر بنویسم ...  فعلا چند تا عکس از بزرگ شدن این دو تا وروجک خوشگل میزارم .... ...
9 آذر 1396

ی کم از شیطنتای اقا پارسا بگم براتون....

سلام داشتم براتون مینوشتم که خوشگلای من حسابی بزرگ شدن ماشاله . ... مامان تنبل داشت میگفت نوشتن خاطره تو وبلاگ زمان بره  و این دلیل دیر اپ کردن من هست که در همین لحظه اقا پارسا سر بدن درون یخچال و شروع کردن به اکتشافات و صدا کردنشون بی نتیجه بود رفتم سراغش دیدم ی گوجه برداشته داره دنبال نیمه گم شدش یعنی تخ اوخ(تخم مرغ) میگرده ...بعد در همون حال مدام میگفت ماما ماکاگانگی(ماکارانی). ..ی جورایی راضیش کردم و از یخچال اومد بیرون البته با دراومدن صدای اژیرش ...خلاصه نوشته های من نیمه کار بود  برگشتم  بنویسم رفت روی میز عسلی(البته چوبیه ها محکمه)رفت سراغ گلدون روی جا کفشی  ی صفایی هم به اون داد و برشگردوند کف خونه ...تمیز ک...
15 بهمن 1393

اسرا و پارسا و پارک رفتن!

سلام کوچولو های مامان ... روزهای زندگیم پر از عطر شیطنت های شماست و من عاشق این عطر هستم .... این روز ها که از عزیزجون و خاله ها  دور افتادیم برای اینکه حس دلتنگی شما کمتر بشه بیشتر برای تفریح میبرمتون بیرون گرچه کنترل کردن دو تا وروجک همزمان کمی دشواره اما خوب خدا را شکر شما هم کمکم میکنید و بچه های خوبی میشد و کمتر شیطونی میکنید .... این اطراف 3 تا پارک نزدیکترینشون وسائل بازی کودکان نداره اما اون که کمی دور تره وسائل خوبی داره گرچه تاب نداره اما شما از اینکه همه اش از پله ها بالا برید و روی سرسره سر بخورید خیلی زیاد لذت میبرید طوری که اگه جای تاب هم داشته باشه کمتر تمایل دارید تاب سوار بشید .... پارسا که هنوز هم کامل نمیت...
20 ارديبهشت 1393

چقد زود می گذرد ....

سلام به رویای زندگی ام  دختر اسرا سلام به معنای زندگی ام  پسرم پارسا زمان زیادی است که چیزی برایتان ننوشته ام ...مرا ببخشید در گیر روزمرگی زندگی گم شده بودم ...باز برگشتم اینجا ...میان خاطرات هر روز شما ...بهترین وزیباترین نقطه دنیا ... دخترکم تا کمتر از یک ماه دیگر چهارسالگی را بدورد خواهد گفت و پا در هیاهوی  پنج سالگی اش میگذارد ...از همه چیز میپرسد چرا های بیشمارش گاه ادم را تا سر حد جنون میکشد اما مادری یعنی صبوری ....کودکم با هر چرا قد میکشد و بزرگ میشود و من لذت میبرم ... در گوشی برایم حرف میزند و اصرار میکند رازی باشد میانمان .....گاه درگوشی هایش کلماتی خارج از دنیای واقعیند اما اصرارش واقعی است و بوی ا...
15 ارديبهشت 1393

این روزهای من و بچه ها

سلام کوچولوهای من ...اسرای من پارسای من ... این روزهای سرد و گرم پاییز حسابی ما را گیج میکنن ...ی روز گرم و ی روز سرد اولین سرماخوردگی ها را تجربه کردیم همه امون اول ابجی اسرا بعدم مامان و داداش پارسا ....خدا را شکر حالا هردوی شما خوب خوبید ...همیشه از خدای بزرگ براتون بهترین ها را میخوام با سلامتی ... دختر گلم هر روز من را عاشقتر و مادر تر میکنه ...هر روز درک میکنم که زندگی با وجود بچه ها چقد برام شیرین و با ارزشه .../گرچه ی روزهایی اسرا خانمی میره تو فاز بدقلقی ومامان کم حوصله میشه ...اما تمام بی حوصلگیهای مامان با جمله :مامان دوست دارم برات بستی میخرم شب"تمام میشه دخترک خانه ما شیرینترین دختر دنیاست ... حرف زدنش برامون مث قشنگترین ...
9 آبان 1392

من مادرم حتی در خواب هم عاشق مادر بودنم....

انقدر لحظه هام پر عاشق از شما  های کوچولومه که نمیدونم کدومش را بنویسم ....کم میارن کلمه ها برای لحظه های مادر بودنم کلمه ها حقیرندبرای توصیف ثانیه های بودن کنار شما دو غنچه به گل نشسته من .... کلمه ها نمیتوانند به اندازه اپسیلونی از لذت مادر شدنم ودراغوش کشیدن دلبندانم و بوسیدنشون  را معنا کنند.... عاشق قدمهای کوچک پارسای شیرین ادای هستم که لحظهامو پر میکنه از شور و شوق ...مث ی کوهنورد از در و دیوارو مبل و تختو میز  میکشه بالا .... عاشق لحظه هایم که  دخترکم سرش را تو دستام میذاره و ارام ارام تو اغوشم به خواب میره .... عاشق شیطنت های دخترکم وقتی رژلب های من را بر میداره و تردید داره کدوم را باید بزنه .... عاشق...
5 مهر 1392

اسرا و لذت بازی در پارک

دویدنت چه زیباست ...ذوق کردنت  برای سرسره بازی و تاب خوردن اشتیاق کودکیم را به من باز میگرداند ... چقدر عاشقتر میشوم وقتی  تو میخندی و با شوق از پیچ های سرسره برایم دست تکان میدهی .... چقدر مادرتر میشوم زمانی که سر میخوری و خودت را به اغوش من  میندازی .... شعر تاب تاب ااندازی خدا منو ندازی اگه میخوای بندازی بغل مامانم بندازی  را که میخوانی دوست دارم با هر کلمه اش  ی گاز از ان صورت زیبایت بگیرم  چون بوسیدنت دیگر سیرم نمیکند .... الاکلنگ که سوار میشوی تو ان طرف این طرف من و پارسا برات دست تکان میدهیم و تو با شوق بالا میروی و با غرور پایین میایی که من  بزرگم داداشی را به بالا میفرستم .... دستهایت که ...
2 شهريور 1392

دخترک نقاش من !

دخترکوچولوی شیطون خانه ما عاشق نقاشیه ...اونم روی در و دیوار .... تمام دیوارهای خانه پر شده از  شیطنت های دختری که عکس همه چیز را میخواد بکشه جالبه که همه اشونم با دایره و خط خطی  های ریز نمایش داده میشن ....  چند روزی رفتی کلاس نقاشی اما چون صبح ها ساعت ١٠ با زور و اجبار باید بیدار میشدی و دوست داشتی بیشتر بخوابی کلاس رفتن را تعطیل کردی .... الانم با مداد شمعی هات رو بنر های بابایی داری نقاشی میکشی ...عاشق کشیدن دایره هستی ....ادمک میکشی با چشم و دهان و دست و پا .... هوابایایا (هواپیما)میکشی ...امروز با هم چند تا مدل میوه هم کشیدیم که شما حسابی رنگشون کردی ...   منم در جواب رنگ امیزی زیبای دختر کوچولو رای تشو...
29 مرداد 1392

رنگین کمانم زندگیم را نگین کن ....

اسرا جان سلام دردانه تنهای هایم سلام .... دخترک رویاهایم سلام ... دختر کوچولوی بازیگوش لحظه هایم ...خوشحالی زندگیم را با تو معنا میکنم .... دستان کوچکت اشک ها را از گونه هایم پاک میکند ... مادر کوچک لحظه های سخت من میشوی .... دختر دوست داشتنی لحظه های شادیم میشوی .... تنهایم را پر از شادی و لذت میکنی ... دلهره هایم را در خنده هایت گم میکنی .... دوست داشتنی ترین موجود افریده شده ای ... همیشه کنارم بمان و تمام لحظه هایم را با خوبی و سادگی و زیبایت و مهربانیت  مث یک رنگین کمان رنگارنگ کن .... دوستت دارم ...
28 مرداد 1392