اسرا اسرا ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره
پارساپارسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

فرشته کوچولوی آسمانی خانه ما

من مادرم .........عاشقانه هایم برای تو

عزیز دلم دختر گلم به ندازه تمام ستاره ها به اندازه تمام دریا ها و تمام قطرات باران...به اندازه تمام ماهی هاو تمام گلهای دنیا دوسستت دارم عاشقانه ترین ها را با بودن تو احساس کردم ..تو که به من مزه  مادر بودن را  چشاندی تو که با بودنت زیباترین های دنیا برام کم ارزشه و تو زیباترین هستی با تو عاشق میشم  با تو میخندم با اشکهای کوچک جاری از چشمان تو دیوانه میشم .... با ازارده شدنت ازرده خاطر میشم با شاد بودنت شاد میشم دوستت دارم دردانه من ............. خداوندا هستی من در دخترکم خلاصه شده او را از هر افتی دور نگه دار ...بهترین ها را برایش رقم بزن زیباترین ها را در راه قرار ده ....همیشه سلامتش بدار ......... ...
16 شهريور 1390

خاطرات این چند روزه ......

  سلام دخترکم تاخیر مامانی را برای این مدت امیدوارم ببخشی ....   قبل از 21 رمضان رفتیم کنکگاور دیدن مامان شوکت اینا و 5-6 روزی انجا بودیم ....بعد با عمع ذلیخا امدیم خانه مامانی یه مهمانی رمضانی با حضور عمو شمی اینا و عمو ها و عمه و خاله ها و ننه گل و بابا رضا اینا داد 20 نفری بودیم ....خلاصه سرمان شلوغ بود و مشغول مهمانی رفتن و مهمانی دادن بودیم ....   روزا تو توماشین وقتی بابایی با عمه مشغول تمرین رانندگی بود میخوابیدی و من وقت نداشتم بیام نت ......شبا هم دیر میخوابیدی و منم خسته بودم ....   تو الین مدت خیلی دوست داشتم بیام و از کارهایی جدیدت برات بنویسم اما نشد ........   2 تا دندان جدید هم یکی از...
16 شهريور 1390

در این لحظه

اسرای من الان کنارم نشسته ................ من رو تردمیل نشستم و اون کنارم رو زمین با انگشتفضول کوچولوش هی دست میزنه به دکمه های کیبورد .................  حالا اومدی تو بغلم وردست من را دتند تند از رو کیب.رد پس میزنی تا خودت دست بزنی ...الانم داری می می میخوری ......... دوست دارم عشق مامان .....
4 شهريور 1390

اولین میهمانی افطار

  سلام چیگر طلایی...نقل نباتم امروز اولین میهمانی افطارته که عزیزجون دعوتمان کرده ....البته به طور رسمی اخه ما اکثر روزا اونجا هستیم ........   قبل از میهمانی قرار شد بریم بیرون ..... پاتو که تو ماشین میذاری میخوابی اگه اولش هم مقاومت کنی اما بعد از چند دقیقه یه خواب خوب و ارام می کنی .....امروز با بابایی و ارین و باباو مامانش رفتیم بیرون میخواستیم بریم فروشگاه اما بابایی با بابایی ارین گفتن بریم چند تا خانه تو جنت اباد ببینیم برای خرید همچین با اراده رفتن که گفتم حتما همین امروز میخرند ...اما تو خوب میشناسیشون جو گیر ن فقط.......   خلاصه بعد از مقداری بنگاه گردی باباهاو حرف زدن مامانا دست از پا درازتر برگشتیم خا...
26 مرداد 1390

نی نای نای

خوشگل مامانی سلام دخملی امروز همه اش نی نای کرده تا یه صدا به گوشت میرسید پاهات را بلند میکنی و میکوبی زمین  یا دور خودت میچرخی......... و دستات را تو هوا تکان میدی ....... سرت را انقد بالا  و پایین میکنی که سرت گیج میره ومیخوری زمین ..... با هر اهنگ تنی که میشنوی شروع به لال لا لا می کنی و تکرار اهنگ می کنی ............  
22 مرداد 1390

امروز منو اسرا

  سلام جیگر مامانی   قربانت برم من   امروز برات آش نذری پختم ....وقتی تازه دنیا امده بودی نذر کردم به امید خدا هر ماه رمضان آش یا ماه محرم شعله زرد برات بپزم .....   اولین ماه محرم تو 6 ماهه بودی شعله زرد پختیم البته با کمک عزیزجون و خاله ها ....   الان که ماه رمضانه تو 15 ماهه هستی و من برات آش پختم .....خدایی خیلی خوشمزه بود همه چیزش اندازه بود ...   تازه همه کاراشم خودم کردم ....فقط تو پخش کردنش عزیز خیلی کمک کرد اخه من نگران بود هول بشم و تو دست به دیگ داغ بزنی ...   دایی حسن هم همسایه های تو کوچه ارو داد دستش درد نکنه اخه من روم نمیشد برم تو کوچه به آش پخش کردن .....   ...
21 مرداد 1390

یک روز ددری

سلام عزیز دلم قبل از اینکه اینجا بیام اینقدر حرفا دارم که نمیدانم کدامش را برات بنویسم اما وقتی اینجا دوست دارم فقط بهت نگاه کنم که چطور ارام خوابیدی اخه وقتی بیداری نمیذاری من دست بزنم همانطور که من از تو میخوام دست نزنی تو هم دست منو از رو کیبورد کنار میزنی دختر نازم من خیلی دوست دارم .... هر روز صبح که از خواب پا میشی با عجله میدوی میری سمت توالت اخه تا صبح خیلی خانم و تمیز میخوابی بعد از توالت میری سراغ در خانه و میخوای که بری "دَ" از بس عادت کردی و "دَدَری "شدی ...بابای گاهی شاکی میشه ..... هر جا ببرمت به جز پارک چوبی که میری تاب و سرسره به عنوان "دَ"قبول نداری دیروز بود که رفتیم با خوشحالی داد زدی "دَ دَ" اگپه بچه ها مش...
18 مرداد 1390