اسرا اسرا ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره
پارساپارسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

فرشته کوچولوی آسمانی خانه ما

طوطی کوچولو

اسرای نازم دخمل کوچولوی من مثل یه طوطی میمونی ..... وقتی خیلی زیاد حس میکنم دوستت دارم و ان را ارام و فقط با لب ها به تو میگم تو هم خیلی ارام و تنها با تکان دادن لب هات تکرار می کنی
16 مرداد 1390

موبایل و اسرا

  عزیز دلم ....دوردانه من   علاقه خاصی به موبایل داری....موبایل من را که از برنامه ها خالی کردی از بس با اون انگشت فصول کوچولوت دکمه ها را فشار دادی بیشتربرنامه های من را پاک کردی ....   تا ازت غافل بشن زنگ زدی به یه نفر از لیست مخاطبین ...   اما جالب موبایل بابا مجیده تازه خریده...اخه بابایی تو خراب کردن موبایل نمونه نداره...سالی یه کی دوتای را به باد میده یا زمین میندازه میشکونه یا میندازه تو اب.... خلاصه از این حرفا ه بگذریم میرسیم به انیشتن کوچولوی به اسم اسرا که موبایل تمام تاچ بابایی را به راحتی از حالت قفل صفحه کلید در میاره ....اوائل فکر میکردم شانسی باز میشه اما بعد از دو بار دقت کردن دیدم نه خیر خا...
16 مرداد 1390

بازی و اسرا یا اسرا و بازی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  دخمل نازم   با تمام وسایل خانه کار داری میخوای از همه چیز سر در بیاری ...کشو ها را باز می کنی با اینکه قدت نمیرسه توش را ببینی میری روی نوک انگشتان پات و بلند میشی و دستت را میبری داخل کشو ووسایلش را بیرون میریزی ....   حتی یکی از بازی های مورد علاقه ات خالی کردن کشو لباساته که زیر تختته و پا تختیته که حوله و وسایل خوابت را توش گذاشتم ....لباس ها را بیرون می کشی و با خوشحالی میاری میندازی تو هال. بر میگردی تو اتاقت و یه تیکه لباس دیگه را میاری ...گه گاهی هم به من نگاه می کنی ببینی چه عکس العملی در مقابل کارت نشان میدم اگه بهت بخندم تمام کشوت را خالی می کنی اگه اخم کنم با اوردن دوسه تیکه لباس و دادنش به من میخندیو خ...
16 مرداد 1390

اسرای شگفت اور

  سلام دخترکم   الان که 14 ماه را داری یه سری کلمات را بیان می کنی ....   بابا ...ابه ...دَه (گردشو پارک)....کَ(مخفف کفش)....الا(خاله )...مَهم(مریم)....آهه(آره )   "نه" که تازه به کلماتت اضافه شده ...   یه مواقعی یه سری کلمات را کاملا صحیح می گی اول همه فکر میکردن من از ذوقم اشتباه میشنوم اما تو به همه نشان دادی که نه اینطور نیست و یه سری کلمات را گاها صریح و کامل می گی مثلا....عزیز( مادربزگ)   نمیام .....بریم ....سلام و حتی خدا حافظ.....حتی یه بار سر سفره بودیم همه بودن خواستی غذا برداری گفتیم داغه ....دست زدی به غذا گفتی" داغه "   خلاصه فکر می کنم خیلی زود به حرف زدن بیفتی و شروع...
16 مرداد 1390

دومین مروارید

اواخر هفته پیش یعنی ١٢ -١٣ هم مرداد بود که مرواریدهای خوشگلی تو دهان خانم کوچولو جوانه زد این دومین سری از دندان های اسرای منه ...تازه میشه ٤ دندان خوشگل ... برات یه مسواک صورتی با طرح دختر توت فرنگی خریدم دیشب که خودم داشتم مسواک میکردم  مسواک تو را هم بهت دادم و تو برای اولین بار با نگاه کردنبه من درست مسواک را درست روی دندانهای کوچولوت می کشیدی .....
16 مرداد 1390

مسافرت 2

داشتم از مسافرت با این نی نی پر جنب و جوش می گفتم .... خوشگل مامان تو تمام سفر دختر خیلی خوبی بود تو ماشین بیشتر میخوابید و وقتی جای وایمیسادم بیدار میشد .... تو تنکابن ...تو راه برگشت .....تو ترافیک بودیم ...با ماشینهای کناری خودش را مشغول میکرد....یکی از انها عمو شمی بود و دخملی با ملیکا  حسابی سر و صدا کرد وآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ بازی میکرد ملیکا هم تمام مدت کنار پنجره منتظر بود تا به ماشین ما نزدیک بشن و با دخملی سرو صدا راه بندازند .....  
6 مرداد 1390

مسافرت

سلام دخمل گلم ..... چند رزی هست چیزی برات ننوشتم .....این چند روزه یا مسافرت بودیم یا بیرون 4 روز قبل از نیمه شعبان رفتیم شمال تفریح .... این دومین شمالت بود اولی را تو 2 ماهگیت رفتیم .... خدا را شکر همه چی خوب بود ............خاله ها عزیز نذاشتن که به من با وجود تو کوچولو سخت بگذره به تو هم که همه در بست در خدمتت بودن خیلی خوش گذشت ..حتی بابا رضا بیشترین وقت را برات میذاشت ........ پات توی اب نذاشتی حتی از صدا موج هم میترسیدی .......کافی بود یکمی شن به پات بخوره تا داد بشکی و پاهات را تند تند تکان بدی ..... عزیزجون تمام مدت لب ساحل تو را نگه داشت گاهی با خاله ها سانس عوض میکردیم و تو را کنار اب نگه میداشتیم من کمتر از همه بیرون اب ماندم اخه...
2 مرداد 1390

مسافرت با نی نی جونی

اسرا خانمی 4 شنبه بعد از ظهر بود که ما راه افتادیم به سمت خانه مامانی و بابا نجی ..... از اینجا تا اونجا خیلی راه....5 ساعت مداوم باید رانندگی کنه بابایی تا برسیم ..... خلاصه راه افتادیم عمو علی و عمو همدی مثل همیشه با ما بودند ..... ساعت 5 غروب راه افتادیم اول راه کمی بهانه گپرفتی با عمو مهدی شروع کردی موبایل بازی ..... کمی بعد دوباره بهانه گیری هات شروع شد من میدونستم که خوابت میاد اما راحت نبودی بخوابی حتی تو خانه عزیزم بعد ظهر ها نمیخوابی باید بیایم خانه تا راحت بخوابی .....خلاصه با کلی بهانه گیری خوابیدی تا اینکه رسیدیم به پمپ گاز و ماشین که ایستاد تو سریع بیدار شدی .... کمی بازی کردیم در تمام مسیر تو می خواستی بری بیرون از ...
18 تير 1390

کارهای نی نی گونه

دختر نازم الان خودت میتونی با لیوان یا حتی نی اب واب میوه بخوری با یه دستمال دور دهان خودت را پاک میکنی .... وقتی میبرمت دستشوی جیش می کنی و حتی ووقتی نزدیک دستشویی که میشیم میگی جیش..... غذا ت را دوست داری با دستت بخوری ....گاهی از قاشق استفاده میکنی اما به جای دهان غذا  را میریزی رو لباست و کمی ازش را میتونی بخوری ....موقع غذا خوردن حتی به من و بابای هم با اون دستهای کوچولوت غذا میدی و وقتی من میخوام غذا را بذارم تو دهانت سرت را به شدت تکان میدی و نمیخوای ..... وقتی نصف شیر یا اب میوه ات را خوردی نی ار از تو پاکت در میاری و مابقیش را میرزی روی فرش و کف خانه ..... کافی بابای بخواد اب بخوره زود میری جلوش وای میستی و می گی اب ...
14 تير 1390