اسرا اسرا ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره
پارساپارسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

فرشته کوچولوی آسمانی خانه ما

اسرا همیار مامان میشود ..........

  سلام قند عسل یکی یدونه عزیز دوردونه گل گلخونه   دخملیم بزرگ شده از الان به مامانی کمک میکنه ....   وقتی مامان جارو دستی میکشم شما هم میخوای تا مثل مامان جارو بکشی مامان فدای اون دستای کوچولو بشه که درست روی اشغالا رو جارو می کشی ...   دیروزم که از فروشگاه برگشتیم و مامان داشت وسائل را تو طبقه های بالای کابینت جابه جا میکرد شما اومدی وسائل را بدونه اینکه مامانی ازت بخوام میدادی بهم تا برزارم اون بالا و مجبور نشم چند بار بیام پایین.......   یا موقع دستمال کشیدن شیشه ها شما هم پشت سر من دوباره جای اون انگشتای نازت را رو شیشه میداریو با خوشحالی به من نگاه می کنی منم بهت میخندم و تو خوشحال تر میشی........
25 مهر 1390

گوش و گوشواره

دخمل نازم بلاخره بردم گوشت را سوراخ کردم روز سه شنبه19مهر  ساعت 11ونیم اینا بود یه فعه تصمیم گرفتم ببرم گوشت را سوراخ کنم تا تولد مریم خوب بشه خدا خیرش بده خاله زهرا با این حالش نه نگفت و با هامون اومد ...اولش خودت دست منش را گرفتی و رفتی تو اتاق پزشک ..اما همین که سرت را نگاه داشتیم تا تکان نخوری ترسیدیو زدی زیر گریه ..چه گریه ای هم میکردی یه گوشت را سوراخ کردیم  بعد یه  خوره دست و روت را شستم ارام گرفتی ..بردمت تو تاق بهانه گیری کردی با هرچی گفتم مشغول نشدی به زور یه لحظه نگهت داشتیم خیلی سریع تمام شد اصلا درد نداشت همین که امدیم بیرون راضی شدی و ارام گوشوارهات نگینش قرمزه خیلی نازه ...الان سه تا گوش واره داری کفشدوزکی که ...
23 مهر 1390

اسرا میره مشهد اونم با قطار ..هوهو چی چی ....

  4 مهر دوشنبه شب ساعت 7:30 دقیقه از تهران با قطار رفتیم مشهد ...   شما این دومین مسافرت مشهدته پارسال وقتی دو ماهت بود با هواپیما رفتیم ...اون موقع تنها نگرانیم تاثیر تغییر فشار بر شما بود که خدا شکر مشکلی ایجاد نشد به جز رفت زمان نشستن هواپیما که بیدار بودی و یه خورده اذیت شدی ....   اینار با قطار بود ...خوب بود چون شب بود و بیشتر مسیر را شما خواب بودی و اذیت نمیشدی تلویزیون هم داشت که شما کارتون ببینی ...یه خورده سر گرم میشدی ...   البته اونبار ما سه تایی رفتیم و چند روز بعد بابا نجی اینا و عمه پریوش اینا اومدن ...اینبار ما با بابا نجیو مامانی رفتیم ...خوب بود ..خوش گذشت شما کلی توحرم میدودیو خوشحال بودی ...
23 مهر 1390

خاطرات شمال نی نی اسرا

  سلام جیگرم ببخشید اینهمه دیر اومدم ...الان برات توضیح میدم چرا مامانی جون ...........   اولا سه شنبه 29 شهریور منو تو بابایی رفتیم شمال تا شنبه 2 مهر   اول ما رفتیم بعد عمو حشمت اینا اومدن پنج شنبه ای هم بابا رضا اینا اومدن با ننه گل ....اخه همه میخواستن ویلایی را که خریدیم تحویل بگیرن ...خلاصه همه با همه تو یه رزمین 4 تا واحد ویلا خریدیم و همه اومده بودن تا تحویلشان بگیرن ...خوب بود 2-3 روز اول تماما بارانب بود حتی تو راه رفت فقط مه بود چشم چشم را نمیدید من که خیلی ترسیدم اما بابایی با دل جرات تمام رانندگی کرد تا رسیدم انجا ..........فقط یکبار رفتیم دریا انهم با لباس خیلی هم سرد بود هوا .......تو تمام مدت تو ساحل ...
23 مهر 1390

بوسه های شگفت انگیز

سلام جیگری قند عسلی دخملی امروز یه کار جدید و دوست داشتنی یاد گرفته ....بوس میفرسته از راه دور .... اولین بوس را فقط با لباش فرستاد واسه خاله زهرا دومی را با نگشت کوچولوی نازش از رو لباش فرستاد  واسه عزیزو خاله فرزانه سومین بوس را با کف دستش و چندتا باهم و پشت سر هم فرستاد برای بابا یش منم از همین جا یه بوس بزرگ میفرستم رو لپای خوشمزه اش که الان اروم لالا کرده .......... دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارررررررررممممممممممممممممممممممم عزیزممممممممممممممممممممممممممممممممممم
28 شهريور 1390

کتانی واسه موش موش مامان

  سلام عزیزم شیرین عسلم   دختر گلم   دیروز با بابایی رفتیم برات یه کفش جدید ناز خرید این اولین مفش کتانی ناز مامانه ...   کفشای صورتی و سفید با 5-6 تا چراغ چشمک زن از زیرو بغل...با طرح میکی موس ...دو تا هم بند کشی صورتی داره که البته تزئینی هست....   خیلی خوشگله تا مامانی نگاهش کردم دادمش بهت محکم گرفتیش تو دستت و پسش ندادی ..... بابایی هم همانجا کرد پات و باهاش شروع به راه رفتن کردی .. .یه جاهایی وایمیسادی و  به چراغاش نگاه می کردی ... خلاصه کلی از اینکه زیر پات چراغای رنگی داشت خوشت امده بود ...       ...
25 شهريور 1390

اولین شهر بازی """""""""اسرا جیگری""""""""""""

  دوردانه جون اهو کوچولوی من اولین شهربازیت را تو 18شهریور 90 رفتی .. ..البته خانمی بازی مناسب سن شما نداشت به جز استخر توپ که ان هم حتی برای شما زود بود... تنها کار مفید تو این پارک بازی شلوغ دویدنت بود که منم همه اش دنبالت بودم تا نه زمین بخوری نه با کسی برخورد کنی عسلم ......... برات بیلط استخر توپ گرفتم از اقائ خواستم بیام باهات تو استخر کنارت باشم نذاشت شمارا تنها گذاشت لب استخر تو توپا شما هم ترسیدیو همه اش سعی داشتی بیایی بیرون که اجازه داد منم بیام کنارت تا نترسی اخه بچه ها همه داشتن با سرو صدا بازی میکردن یه کوچولو باهات توپ پرتاب کردیم و امدیم بیرون اخه شما خیلی علاقه نداشتی و منم حس کردم توپا کثیفنو شما با دست زدن...
22 شهريور 1390

اولین ارایشگاه

غزل زندگیم الان نیمه شب گذشته تو بابایی خوب هستید و من به عشق تو که قرار بزرگ شیو همه اینا را بخوانی بیدارم خیلی دوست دارم اخه ..... جدیدا خیلی شیطون شدی فسقلی من دیروز بردمت ارایشگاه موهات را مرتب کنم اول تا پیش بند را برات بستن شروع کردی به داد زدن  منم که نمیتونستم  بی قراریترا تحمل کنم پیشبند را باز کردم با اینکه میدونستم لباسات کثیف میشه اما شما به این هم راضی نشدی  تا زمانی که موهات را مرتب کردم دام گریه کردی من که سعی میکردم ارامت کنم  موفق نمیشدم خانم ارایگر شاکی شد و گفت به جای سعی در ارام کردن بهتره تو را نگه دارم تا موهات را کوتاه کنه و من گفتم که کافیه جون شما داری با این کار ناراحت میشی و من تحمل ناراحتی دو...
22 شهريور 1390

"نه" دوباره تکرار میشود

سلام دخترکم ببخشید این روزا دیر به دیر میام برای اپ کردن ...اخه تا پریپروز مهمان داشتیم عمه ذلیخاو پریوشو بچه هاشون  با اقاجون اینجا بودنو ما هم دورشان مشغول بودیم .... کوچولوی من هنوز من را مامان صدا نمی کنه فقط دیروز تو عکس نشانم دادو با یه صدای طریفو نازک گفت ماماه /// از من بیشتر خاله پریسا ذوق کرد .... چند روزه دوباره "نه"گفتن را شروع کردی هرچی ازت میپرسن می گی" نه" عزیز میپرسه:منو دوست داری می گی "نه" بابا دوست داری می گی "نه" ماما دوست داری کی گی "نه " اسرا دوست داری می گی "نه " ابه میخوای می گی "هُم "فکر کنم این یعنی" اره "
22 شهريور 1390