مسافرت با نی نی جونی

اسرا خانمی

4 شنبه بعد از ظهر بود که ما راه افتادیم به سمت خانه مامانی و بابا نجی .....

از اینجا تا اونجا خیلی راه....5 ساعت مداوم باید رانندگی کنه بابایی تا برسیم .....

خلاصه راه افتادیم عمو علی و عمو همدی مثل همیشه با ما بودند .....

ساعت 5 غروب راه افتادیم اول راه کمی بهانه گپرفتی با عمو مهدی شروع کردی موبایل بازی .....

کمی بعد دوباره بهانه گیری هات شروع شد من میدونستم که خوابت میاد اما راحت نبودی بخوابی حتی تو خانه عزیزم بعد ظهر ها نمیخوابی باید بیایم خانه تا راحت بخوابی .....خلاصه با کلی بهانه گیری خوابیدی تا اینکه رسیدیم به پمپ گاز و ماشین که ایستاد تو سریع بیدار شدی ....

کمی بازی کردیم در تمام مسیر تو می خواستی بری بیرون از ماشین و بازی کنی

خلاصه با تمام اذیتای که شدی تو مسیر ساعت 10 شب رسیدیم ....

وقتی رفتیم تو خانه اولش با تعجب به همه نگاه میکردی ....

خدا را شکر غریبی نکردی و سریع مشغول بازی کردن با دختر عمه و پسر عمه ات شدی ....

محمد از چند روز قبل از رفتن ما شیشه زیر تلویزیونی را با کمربند مانتوی عمه بسته بود که تو دست نزنی .......

روی وسائل الکترونیکی خیلی حساس بود که دست نزنی اما در عین حال خیلی هم مراقب تو بود دراها را میبست نری بیفتی ...یا حواسش بود دست به شیر گاز نزنی ....

خلاصه دو روز را انجا بودیم با عمه ها رفتیم زیارت و برات یه جفت دمپایی خریدم که کوچیک بود ماند تا عمه عوضش کنه برات .....

روز اخر که میخواستیم بر گردیم از سر ظهر تو پشت در وایستاده بودی مدام می گفتی د دا دا

اخرم رو شانه دختر عمه خوابت برد ....

تو ماشینم تا تهران کلی بهانه گرفتی و البته کلی هم با هم بازی کردیم از پرتاب کلید تا دالی بازیو اب بازی که تو مسیر کنار جوب اب وایسادیم و تو رفتی تو اب و نمیخواستی بیای بیرون ....