امروز منو اسرا
سلام جیگر مامانی
قربانت برم من
امروز برات آش نذری پختم ....وقتی تازه دنیا امده بودی نذر کردم به امید خدا هر ماه رمضان آش یا ماه محرم شعله زرد برات بپزم .....
اولین ماه محرم تو 6 ماهه بودی شعله زرد پختیم البته با کمک عزیزجون و خاله ها ....
الان که ماه رمضانه تو 15 ماهه هستی و من برات آش پختم .....خدایی خیلی خوشمزه بود همه چیزش اندازه بود ...
تازه همه کاراشم خودم کردم ....فقط تو پخش کردنش عزیز خیلی کمک کرد اخه من نگران بود هول بشم و تو دست به دیگ داغ بزنی ...
دایی حسن هم همسایه های تو کوچه ارو داد دستش درد نکنه اخه من روم نمیشد برم تو کوچه به آش پخش کردن .....
به بابایی گفتم این نذر اسرا خانمه تا همیشه سلامت باشه خیلی خوشحال شد و گفت هرچی لازمه داری بگو برم بگیرم واسه سلامتی دختر گلم من از همه چی مایه میذارم چی بهتر از نذر....
خودت که آش خور ماهری هستی اما امشب کم خوردی اخه یه کوچولو مریض شدی شکمت کار میکنه یه خورده کشاله پات سوخته ...اخه مامانی دیروز اشتباه کردم و شلوار لی پات کردم و تو انقدر با "دد"مشغول بودی که نیامدی خانه تا پوشکت را باز کنم و یه خوردی بیشتر از یه ذره سوختی .....
الان خوابیدی خوابهای قشنگ قشنگ ببینی
راستی الان که دایی داشت با لپ تاپش کار میکرد رفتی کنارش وایسادی و چند بار بعداز دای تکرار کردی" لبتاپ" خیلی محکم و قاطعو سریع می گفتی همه کلی برات ذوق کردن ....