اسرا و لذت بازی در پارک
دویدنت چه زیباست ...ذوق کردنت برای سرسره بازی و تاب خوردن اشتیاق کودکیم را به من باز میگرداند ...
چقدر عاشقتر میشوم وقتی تو میخندی و با شوق از پیچ های سرسره برایم دست تکان میدهی ....
چقدر مادرتر میشوم زمانی که سر میخوری و خودت را به اغوش من میندازی ....
شعر تاب تاب ااندازی خدا منو ندازی اگه میخوای بندازی بغل مامانم بندازی را که میخوانی دوست دارم با هر کلمه اش ی گاز از ان صورت زیبایت بگیرم چون بوسیدنت دیگر سیرم نمیکند ....
الاکلنگ که سوار میشوی تو ان طرف این طرف من و پارسا برات دست تکان میدهیم و تو با شوق بالا میروی و با غرور پایین میایی که من بزرگم داداشی را به بالا میفرستم ....
دستهایت که میشوری خسته ای از ان همه بازی ....میگی:مامان دوست دارم ممنون که اجازه دادی بیام پارک ...ممنون بابایی که منو اوردی پارک ....
سرت را از پنجره ماشین بیرون میاوری با صدای بلند داد میزنی:خداحافظ تاب تاب دوباره میام ...فردا میام