اسرا اسرا ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره
پارساپارسا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

فرشته کوچولوی آسمانی خانه ما

کتانی واسه موش موش مامان

  سلام عزیزم شیرین عسلم   دختر گلم   دیروز با بابایی رفتیم برات یه کفش جدید ناز خرید این اولین مفش کتانی ناز مامانه ...   کفشای صورتی و سفید با 5-6 تا چراغ چشمک زن از زیرو بغل...با طرح میکی موس ...دو تا هم بند کشی صورتی داره که البته تزئینی هست....   خیلی خوشگله تا مامانی نگاهش کردم دادمش بهت محکم گرفتیش تو دستت و پسش ندادی ..... بابایی هم همانجا کرد پات و باهاش شروع به راه رفتن کردی .. .یه جاهایی وایمیسادی و  به چراغاش نگاه می کردی ... خلاصه کلی از اینکه زیر پات چراغای رنگی داشت خوشت امده بود ...       ...
25 شهريور 1390

اولین شهر بازی """""""""اسرا جیگری""""""""""""

  دوردانه جون اهو کوچولوی من اولین شهربازیت را تو 18شهریور 90 رفتی .. ..البته خانمی بازی مناسب سن شما نداشت به جز استخر توپ که ان هم حتی برای شما زود بود... تنها کار مفید تو این پارک بازی شلوغ دویدنت بود که منم همه اش دنبالت بودم تا نه زمین بخوری نه با کسی برخورد کنی عسلم ......... برات بیلط استخر توپ گرفتم از اقائ خواستم بیام باهات تو استخر کنارت باشم نذاشت شمارا تنها گذاشت لب استخر تو توپا شما هم ترسیدیو همه اش سعی داشتی بیایی بیرون که اجازه داد منم بیام کنارت تا نترسی اخه بچه ها همه داشتن با سرو صدا بازی میکردن یه کوچولو باهات توپ پرتاب کردیم و امدیم بیرون اخه شما خیلی علاقه نداشتی و منم حس کردم توپا کثیفنو شما با دست زدن...
22 شهريور 1390

اولین ارایشگاه

غزل زندگیم الان نیمه شب گذشته تو بابایی خوب هستید و من به عشق تو که قرار بزرگ شیو همه اینا را بخوانی بیدارم خیلی دوست دارم اخه ..... جدیدا خیلی شیطون شدی فسقلی من دیروز بردمت ارایشگاه موهات را مرتب کنم اول تا پیش بند را برات بستن شروع کردی به داد زدن  منم که نمیتونستم  بی قراریترا تحمل کنم پیشبند را باز کردم با اینکه میدونستم لباسات کثیف میشه اما شما به این هم راضی نشدی  تا زمانی که موهات را مرتب کردم دام گریه کردی من که سعی میکردم ارامت کنم  موفق نمیشدم خانم ارایگر شاکی شد و گفت به جای سعی در ارام کردن بهتره تو را نگه دارم تا موهات را کوتاه کنه و من گفتم که کافیه جون شما داری با این کار ناراحت میشی و من تحمل ناراحتی دو...
22 شهريور 1390

"نه" دوباره تکرار میشود

سلام دخترکم ببخشید این روزا دیر به دیر میام برای اپ کردن ...اخه تا پریپروز مهمان داشتیم عمه ذلیخاو پریوشو بچه هاشون  با اقاجون اینجا بودنو ما هم دورشان مشغول بودیم .... کوچولوی من هنوز من را مامان صدا نمی کنه فقط دیروز تو عکس نشانم دادو با یه صدای طریفو نازک گفت ماماه /// از من بیشتر خاله پریسا ذوق کرد .... چند روزه دوباره "نه"گفتن را شروع کردی هرچی ازت میپرسن می گی" نه" عزیز میپرسه:منو دوست داری می گی "نه" بابا دوست داری می گی "نه" ماما دوست داری کی گی "نه " اسرا دوست داری می گی "نه " ابه میخوای می گی "هُم "فکر کنم این یعنی" اره "
22 شهريور 1390

من مادرم .........عاشقانه هایم برای تو

عزیز دلم دختر گلم به ندازه تمام ستاره ها به اندازه تمام دریا ها و تمام قطرات باران...به اندازه تمام ماهی هاو تمام گلهای دنیا دوسستت دارم عاشقانه ترین ها را با بودن تو احساس کردم ..تو که به من مزه  مادر بودن را  چشاندی تو که با بودنت زیباترین های دنیا برام کم ارزشه و تو زیباترین هستی با تو عاشق میشم  با تو میخندم با اشکهای کوچک جاری از چشمان تو دیوانه میشم .... با ازارده شدنت ازرده خاطر میشم با شاد بودنت شاد میشم دوستت دارم دردانه من ............. خداوندا هستی من در دخترکم خلاصه شده او را از هر افتی دور نگه دار ...بهترین ها را برایش رقم بزن زیباترین ها را در راه قرار ده ....همیشه سلامتش بدار ......... ...
16 شهريور 1390

خاطرات این چند روزه ......

  سلام دخترکم تاخیر مامانی را برای این مدت امیدوارم ببخشی ....   قبل از 21 رمضان رفتیم کنکگاور دیدن مامان شوکت اینا و 5-6 روزی انجا بودیم ....بعد با عمع ذلیخا امدیم خانه مامانی یه مهمانی رمضانی با حضور عمو شمی اینا و عمو ها و عمه و خاله ها و ننه گل و بابا رضا اینا داد 20 نفری بودیم ....خلاصه سرمان شلوغ بود و مشغول مهمانی رفتن و مهمانی دادن بودیم ....   روزا تو توماشین وقتی بابایی با عمه مشغول تمرین رانندگی بود میخوابیدی و من وقت نداشتم بیام نت ......شبا هم دیر میخوابیدی و منم خسته بودم ....   تو الین مدت خیلی دوست داشتم بیام و از کارهایی جدیدت برات بنویسم اما نشد ........   2 تا دندان جدید هم یکی از...
16 شهريور 1390

در این لحظه

اسرای من الان کنارم نشسته ................ من رو تردمیل نشستم و اون کنارم رو زمین با انگشتفضول کوچولوش هی دست میزنه به دکمه های کیبورد .................  حالا اومدی تو بغلم وردست من را دتند تند از رو کیب.رد پس میزنی تا خودت دست بزنی ...الانم داری می می میخوری ......... دوست دارم عشق مامان .....
4 شهريور 1390

در این لحظه

اسرای من الان کنارم نشسته ................ من رو تردمیل نشستم و اون کنارم رو زمین با انگشتفضول کوچولوش هی دست میزنه به دکمه های کیبورد .................  حالا اومدی تو بغلم وردست من را دتند تند از رو کیب.رد پس میزنی تا خودت دست بزنی ...الانم داری می می میخوری ......... دوست دارم عشق مامان .....
4 شهريور 1390